دوست دارم سال نویم امسال کریسمس باشد. پای کاج بنشینم و بگویم 2018 جان خوب باش. این سال بد 96 را حتی سه ماه مانده را نمی خواهم. سلسله وقایعی که دردم آورده اند. اینکه شب تصادف بابا و داداش را به یاد می اورم که در تاریکی و تنهایی با خدایم خلوت کرده بودم.
باران می بارید. شکر کردم خدا را. و فردایش با یار قرار آخر هفته شمال چیدیم. حمام رفتم و آلوئه ورا به صورتم زدم. شلوارک نو کریسمسیم را پوشیدم و جلوی آینه می خندیدم. ورزش هم کردم. نشان به آن نشان که گردنبندم را در آوردم که وقت ورجه وورجه به دندانم نخورد. آخر من با دهان باز می خندم. فرم کار داوطلبی بالی را مخض ماجراجویی پر کردم (تازه کتاب غذا عشق دعا را خوانده بودم و سفر به بالی با شن های سفیدش برایم حذاب بود که مامان زنگ زد... و بعد بیمارستان.
چند ماهی عملا هیچ هیچ شادی نداشتم. با دوستانم برای خودم بیرون نرفتم. خونه خاله زهرا بودیم. برگشتیم. توی تلگرام پیام داشتم: یه خبر دارم خیلی بده. نمی تونم بگم. داداشم بود ازاتاق بغل. ترسیدم. خیلی بده که خبرهای بد آدم بشود مرگ و بیماری. نه افتادن درس و رد شدن از مصاحبه کار و شکست عشقی. زدم چی؟ زد امشب خانم فلانی اینا تصادف کردن. با یک ایموجی زرد گنده ناراحت. حالم بد شد. از تجربه تصادف قبل زدم خوب میشن. رفتم اتاقش. گفت خیلی ناراحتم... وقتی گفت مهربان ضربه مغزی شده حالم خیلی بد شد. بابا می گفت براش دع از همه جا و هیچ جا...
ادامه مطلبما را در سایت از همه جا و هیچ جا دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 4nobodeyb بازدید : 15 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 20:38